دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

میروم از پس این قصه به جایی برسم
یا به هر آدمک بی سر و پایی برسم
میروم بلکه مرا این سفر آرام کند
غم دلکندن من قلب تو را رام کند
رفتنم مصلحتی نیست بدان مجبورم
این همه حادثه کافیست بدان مجبورم
خوب من با دگران زمزمه کردن غلط است
بی وفایی غلط و هم همه کردن غلط است
بعد من یار زیاد است مبارک بادت
یار نه بار زیاد است مبارک بادت
میروم از دلت اما عقب سرنگران
تو بمان دگران وای به حال دگران
سهیل حسینی

برچسب ها : سهیل , حسینی , شاعر , معاصر , شعر , عاشقانه , تلخ نوشته , عکس نوشته ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

لیلی بنشین خاطره ها را رو کن
لب وا کن و با واژه بزن جادو کن
لیلی تو بگو،حرف بزن،نوبت توست
بعد از من و جان کندن من نوبت توست
لیلی مگذار از دَمِ خود دود شوم
لیلی مپسند این همه نابود شوم
لیلی بنشین،سینه و سر آوردم
مجنونم و خونابِ جگر آوردم
مجنونم و خون در دهنم می رقصد
دستان جنون در دهنم می رقصد
مجنون تو هستم که فقط گوش کنی
بگذاری ام و باز فراموش کنی
دیوانه تر از من چه کسی هست،کجاست
یک عاشقِ این گونه از این دست کجاست
برچسب ها : علیرضا , آذر , شاعر , معاصر , شعر , عاشقانه , تلخ نوشته , عکس نوشته ,
ادامه مطلب
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , تلخ نوشته , نبض احساس , ,

منم این شب و تاریکی
تو آن سرچشمه ی نوری
چنین دوری و نزدیکی
ندارد در باورم جایی
******
دلم خوش بود می بینی
تمام عشق و شیدایی
ولی تنها تو خندیدی
به این حال تماشایی
******
زنی هر دم چشمک
به طنازی و غمازی
چه پرسم من زتو چونکه
تو عشق دیگری داری
******
شدی پیدا درخشیدی
در این ژرفای تاریکی
فراموشی شده سهمم
تقاص یک عمر خاموشی
*******
چنان نالان و دلخونم
از این تقدیر اجباری
که بازی می کند با من
در این دنیای پوشالی
*******
نباشد مقصدم جز تو
نباشد در سرم یاری
چرا اینگونه هستی تو؟
تو در این دل، تو در آغوش آن یاری
********
وجودم پر ز تو اما
کنارم خالیِ خالی
کم آوردم دگر از این
نبودن های تکراری
شعر از خودم فرزانه لادانی
برچسب ها : دلنوشته , شعر , عاشقانه , تلخ نوشته , فرزانه , لادانی , نبض احساس ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

خبر به دورترین نقطهی جهان برسد
نخواست او به من خسته ـ بیگمان ـ برسد
شکنجه بیشتر از این؟ که پیش چشم خودت
کسی که سهم تو باشد، به دیگران برسد
چه میکنی، اگر او را که خواستی یک عمر
به راحتی کسی از راه ناگهان برسد...
رها کنی، برود، از دلت جدا باشد
به آنکه دوستتَرَش داشته، به آن برسد
رها کنی، بروند و دو تا پرنده شوند
خبر به دورترین نقطهی جهان برسد
گلایهای نکنی، بغض خویش را بخوری
که هقهق تو مبادا به گوششان برسد
خدا کند که... نه! نفرین نمیکنم، نکند
به او، که عاشق او بودهام، زیان برسد
خدا کند فقط این عشق از سرم برود
خدا کند که فقط زود آن زمان برسد
نجمه زارع
برچسب ها : عاشقانه , دلنوشته , تلخ نوشته , عکس نوشته , شعر , نجمه زارع ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عکس نوشته , ,

اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است
اکسیر من نه این که مرا شعر تازه نیست
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است
سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست
درشعر من حقیقت یک ماجرا کم است
تا این غرل شبیه غزل های من شود
چیزی شبیه عطر حضور شما کم است
گاهی ترا کنار خود احساس می کنم
اما چقدر دل خوشی خواب ها کم است
خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست
آیا هنوز آمدنت را بها کم است
محمد علی بهمنی
برچسب ها : محمدعلی , بهمنی , شعر , عاشقانه , معاصر , عکس نوشته ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عکس نوشته , ,
باز درعــمق وجودم غـــــم مـمـتد شـــده ام
بی تو باهرچه خوشی داشـته ام بد شـــده ام
عـــــقل با دفـــتر شـــعرم ســـر دعوا دارد
که غـزل بودمـو از مرزجـنون رد شــده ام
مثل آن بغض عجیبی که خودش را کشته
بین مــرگ و خـفـقـــان هام مـردد شــده ام
و غـروری که مرا لال به بار آورد و ...
آن که می مُرد ولی حرف نمی زد شــده ام
چه بگویم که سکوتم سرطان زاست ولی
در نبــودت سرطانی تر از آن حد شــده ام
شــهرهم تاب مرا مثـل تو انـگار نداشـت
کار عشق است چنین شـاعرمرتد شــده ام
زنـدگی می کــنم و می کشـدم خاطره ها
من هـمـانم که پراز مرگـــ مجـدد شــده ام
نه که با یـک غزل و شـعـرغمم می میرد
که من ازعــمق وجودم غـم ممتد شــده ام
علی توکلی
برچسب ها : علی , توکلی , شعر , عاشقانه , معاصر , عکس نوشته ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , امید صباغ نو , عکس نوشته , ,

اگــــر چـــه گفتـــه بــــودی پــای عشقت تــا ابد مردی
ولی روزی که رفتی خواندم از چشمت ، که دلسردی
به طرزی وحشیانه عاشق زیبایی ات بودم
به جای عشق بازی ، دایماً بازی در آوردی
ارس می خواست در آغوش دریای تو بنشیند
ولــی با سد قهرت نقشه اش را برملا کردی !
شدم مجموعـــه دارِ دردهـــایِ رایـــج دنیـــــا
شدی برعکس من ، میراث دارِ دردِ بی دردی
خیانت در امانت طبق حکم شرع جایز نیست !
امانت بــود عشقم در وجــودت ، حیف نامردی !
مرا با خاک یکسان کرده ای، ای دشمن هم خون !
تــو را با خــاک یکسان می کنم روزی کـــه برگردی
امید صباغ نو
برچسب ها : امید , صباغ نو , شعر , عاشقانه , معاصر , عکس نوشته ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , امید صباغ نو , عکس نوشته , ,

حســود نیســتم امــا کســـی به غیر خودم
غلط کـند که بخواهـــد رقیــب من باشــد
به هرکســی که شبیه تونیســت بدبیـــنم
اجــازه هست که عشقت نصیب من باشد ؟؟
امید صباغ نو
برچسب ها : امید , صباغ نو , شعر , عاشقانه , معاصر , عکس نوشته ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , امید صباغ نو , عکس نوشته , ,

افتاده راه طالع تارم به «هیچ کس»!
دیدی وفـــا نکرد بهارَم به هیچ کس؟
تــو رفته ای ، دلیل ندارد بیــــان شود
جای دقیق ِ سنگ مزارم به هیچ کس
دیگر مسیر ِ طی شده فرقی نمی کند
وقتی رسیده ریل قطارم به هیـچ کس!
با این کـــه خاطر تـــو برایـم عزیز بود
افسوس! اعتماد ندارم به هیچ کس
فهمیده ام که غیر خدا عاشقی خطاست
یعنـــی مبـــاد دل بسپارم بــه هیـــچ کس
با بی وفایی ات بـه نتیجه رسیده ام:
دیگر محلّ سگ نگذارم به هیچ کس!
این شــعر، آخـرین غــزلِ من برای توست
تقدیم شد به دار و ندارم، به «هیچ کس»
امید صباغ نو
برچسب ها : امید , صباغ نو , شعر , عاشقانه , معاصر , عکس نوشته ,
دسته : شعرهای عاشقانه , فروغ فرخزاد , عکس نوشته , ,

امشب از آسمان دیدهی تو
روی شعرم ستاره میبارد
در زمستان دشت کاغذها
پنجههایم جرقه میکارد
شعر دیوانهی تبآلودم
شرمگین از شیار خواهشها
پیکرش را دوباره میسوزد
عطش جاودان آتشها
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
شب پر از قطرههای الماس است
از سیاهی چرا هراسیدن
آنچه از شب به جای میماند
عطر سکرآور گل یاس است
آه بگذار گم شوم در تو
کس نیابد دگر نشانهی من
روح سوزان و آه مرطوبت
بوزد بر تن ترانه من
آه بگذار زین دریچه باز
خفته بر بال گرم رویاها
همره روزها سفر گیرم
بگریزم ز مرز دنیاها
دانی از زندگی چه میخواهم
من تو باشم.. تو.. پای تا سر تو
زندگی گر هزار باره بود
بار دیگر تو.. بار دیگر تو
آنچه در من نهفته دریایی ست
کی توان نهفتنم باشد
با تو زین سهمگین طوفان
کاش یارای گفتنم باشد
بس که لبریزم از تو میخواهم
بروم در میان صحراها
سر بسایم به سنگ کوهستان
تن بکوبم به موج دریاها
بس که لبریزم از تو میخواهم
چون غباری ز خود فرو ریزم
زیر پای تو سر نهم آرام
به سبک سایه به تو آویزم
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه نا پیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
فروغ فرخزاد
برچسب ها : فروغ , فرخزاد , شعر , عاشقانه , معاصر , عکس نوشته ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , امید صباغ نو , عکس نوشته , ,

زندگی، بی تو پُر از غم شدنش حتمی بود
با تو امّا غمِ من کم شدنش حتمی بود
همه جا، از همه کس زخمِ زبان می خوردم
این وسط اسمِ تو مرهم شدنش حتمی بود
رگِ خوابِ تو اگر دست دلم می افتاد
قصّه ی عشق، فراهم شدنش حتمی بود
پا به پای من اگر آمده بودی در شهر
این خبر سوژه ی عالم شدنش حتمی بود
بین ما موش دواندند! خودت می دانی
چون که این رابطه محکم شدنش حتمی بود
سیب و قلیان دو سیب و من و تو... در این حال
شخصِ ابلیس هم آدم شدنش حتمی بود!
شک ندارم که اگر پای تو در بین نبود
«جنّت آباد» جهنّم شدنش حتمی بود...
امید صباغ نو
برچسب ها : امید , صباغ نو , شعر , عاشقانه , معاصر , عکس نوشته ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , امید صباغ نو , عکس نوشته , ,

به جای این که در شبهای من خورشید بگذارید
فقط مرزی میانِ باور و تردید بگذارید
همیشه باد در سر دارم و همزاد مجنونم
به جای باد در «فرهنگِ عاشق» بید بگذارید
همین که عشق من شد سکّه ی یک پولِ این مردم
مرا بر سفره های هفت سینِ عید بگذارید!
خیالی نیست، دیگر دردهایم را نمی گویم
به روی دردهای کهنه ام تشدید بگذارید
ببخشیدم!برای این که بخشش از بزرگان است
خطاهای مرا پای خطای دید بگذارید!
گرفته ناامیدی کلّ دنیای مرا، ای کاش
شما آن را به نام کوچکم «امّید» بگذارید
امید صباغ نو
برچسب ها : امید , صباغ نو , شعر , عاشقانه , معاصر , عکس نوشته ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عکس نوشته , ,
وقتی از چشم تو افتادم دل مستم شکست
عهد و پیمانی که روزی با دلت بستم شکست
ناگهان- دریا! -تو را دیدم حواسم پرت شد
کوزه ام بی اختیار افتاد از دستم شکست
در دلم فریاد زد فرهـــاد و کوهستان شنید
هی صدا در کوه، هی “من عاشقت هستم” شکست
بعد ِ تو آیینه های شعر، سنگم می زدند
دل به هر آیینه، هر آیینه ای بستم شکست
عشق زانو زد غرور گام هایم خرد شد
قامتم وقتی به اندوه تو پیوستم شکست
وقتی از چشم تو افتادم نمی دانم چه شد
پیش رویت آنچه را یک عمر نشکستم شکست
نجمه زارع
برچسب ها : عاشقانه , دلنوشته , تلخ نوشته , عکس نوشته , شعر , نجمه زارع ,